دیگه دوره ی جزوه گذشته، دور دور فلشه:)))))

اووووووووووو من تا اون جایی که یادم میاد و سنم قد میده ! با آپ کردن مشکل داشتم،دوسش دارما ولی کار سختیه،همیشه هم یه سری بودن که  اول صدای اعتراضشون بلند میشده  بعدش من آپ میکردم

مخصوصن این روزها که بقدری  فرز و چست و چابک هستم که کـــــــــلا روزی دو سه بار از جام بلند میشم در طول روز ،اونم بخاطر نیازهای حیاتی،به حدی که برای سحر که میخوام مامانو بیدار کنم پا نمیشم برم صداش کنم زنگ میزنم به گوشی خونه تا از صدای اون جمیعن یبدار بشن

باز خدا خیر بده این وایبرو واتساپو که باعث میشن تمام ساعات روزم به خواب نگذره،شصت دست راستمم یه ورزشی بکنه:) ینی این گوشیه دست سومم شده اصن جدا نمیشه ازم

تنها فعالیت متحرک هیجان انگیزم  از اول تابستون فک میکنم فقط این فلش مموری بود که باعث شد یکم دوندگی کنم

جریانش اینطوریه که یه روز که با دوستم لی لی کنان خیابون گز میکردیم این فلش به پستمون میخوره بعدش درگیر میشیم که حالا ما حاضریم واسه این فلش چیکار کنیم؟:دی واسه این فلش بدیم وقتمون؟ به چه اسونی بشیم جوگیر ما؟ بزاریمش سرجاش وسط خیابون صاحبش پیداش کنه شاید؟ باز ازونورم گیگش زیاد بود میگفتیم بفروشیمش بزنیم به زخم زندگی:))) از آخرم ایشالا هیچ وقت گرفتار این تصمیمانی یهویی نشید ،بسان دو تا ادم پایه ی علاف ِ خوشال تصمیم میگیریم تلاشمونو بکنیم شاید صاحبشو پیدا کنیم

دوستم نهایت کمکش این بود ما رو قانع کرد (شما بخونید گول زد) که اشکال نداره توی فلشو ببینیم اصل نیت پاکمونه:دی فلشو آوردم خونه با سلام و صلوات زدم به کیس و ازونجایی که معلوم نبود محتواش چی باشه یه چشم باز و یه چشم بسته رفتم توشو نگاه کردم ،چشمتون روز بد نبینه ینی پر بووود پر فایل،از اکسل و ورد و پاورپویینت بگیر تا ورد پد و  اینجور چیزا البته

بعد از فضولیا و کنکاش بسیار دیدم طرف معلمه اونام کارای دانش آموزاش بوده و داره رو پایان نامه ی ارشدشم کار میکنه دانشگاش هم که همین بغل دانشگاه ما بود،جذاب ترین قسمتش هم فامیلیش بود که دلاور بود،خطاب به نمکدون و صالی

همینجوری جستجو میکردم که رسیدم به یه فرمی که پر کرده بود و  اون قسمت وضعیت تاهلش که زده بود مجرد

مدیونید فک کنید دیگه ازونجا به بعد همه ی فایلها جلو چشام تار شد و رو زمین نبودم  همش به  نیمه گمشده و صداقت اول کار و آینده و این چیزا فک میکردم:دی

سریع زنگ زدم به دوستمو نکات مهمو گفتم بهش و  روز بعد راهی دانشگاهشون شدیم گشتیم دانشکده اشو پیدا کردیم بعدم مدیر گروهشونو!ولی نبود یه یه ساعتی صبر کردیم اومد اسم و ادرس دلاورو بش گفتیم گفت اره میشناسم از فعالای ما هستن  چیکارشون دارید؟گفتیم داستانو بهش بعدم گفت خب فلشو میتونین بدین به من برسونم دستشون

هیچی دیگه دوستم چشم و ابرو مینداخت بهم  نیشش هم که باز شده بود خدا،منم موندم رودربایستی و تو دلم گفتم اینکه نشد ایشالا فلش بعدی و فلشو دادم بهش!

خب ما خودمون دست نداریم خانوم محترم؟:| نمیگی میخوره تو پر رویاهامون دیگه عمرنات ازین کارای خیر خواهانه نمیکنیم؟خدایی اصن فک نمیکردم همچین پایان تلخی داشته باشه

پیشنهادم به شما اینه که اگه به همچین موردی برخوردید حتما یه فایل ورد توش بزارید بعدا پشیمون نشید:)))))

+دلم برا  کامنت و کامنت بازی و این لینکای کنار تنگ شده،تا حالا اینقدر دیگه بلاگفا سوت و کور نبوده،طی یه حرکت انتحاری قالبمم پروندم حالا دوباره قالب از کجا بیارم:))))))

+در پایان هم مچکرم از دوسایی که فراموشم نکرده بودن و کامنت گذاشتن و همیطو از انگیزه دهندگان عزیزوم  نیکناز و  فاطمه و بلقیس

 راستی سلامممممممممممممممم طاعات عباداتتون قبول:)

تولد



بفرمایید کیک
عرضم به حضورتون که سالها پیش در چنین شبی هزاران شهاب به سمت زمین هجوم اوردن و اسمونیا میخواستن خودشونو به زمین برسونن(ساعتای ۶) چون یک عدد سوگند کوچولوی دهه هفتادی چشم به جهان گشود (بفرما نوشابه :دی :دی)،الان فیکس سه سال میگذره از زمانی که سن قانونیش رو رد کرده،ولی هنوز دوس نداره بزرگ بشه واسه همین دوستاش وقتی میخوان صداش کنن از عباراتی مثل جوجو و گوگولی وبچه و اینا استفاده میکنن که به روش نیارن بزرگ شده!حتی به شما هم توصیه ش میکنن :دی

خوب من سریع تشکرات رو بعمل بیارم که دیر میشه
دو نفر دیگه هم دقیقا همین روز تولد من ۳۰ دی به دنیا اومدن با فاصله ی چن سال اینور اونور،یکی پسرخالم که از همینجا بهش تبریک میگم ولی میدونم نمیخونه هیچ وخ:دی
 
یکی هم پوریا بنیان گذار تولدای مجازی و اینا (اوف) که ضمن تشکر ازش بخاطر مرام گذاشتنش که از ده روز پیش روزشمار گذاشت تولدش رو هم بهش تبریک میگم!
 
از الی استار عجیجم تشکر میکنم که بسان هر سال بازم شرمنده ی روز شمارا و معرفتش شدم
 
از الهه جون که با اون کارت تبریک خوشچیلش غافلگیرم کرد مخصوصا با اون تگ:دی
 
از ثمین جون که توی هیرو ویر امتحان سیالاتش بازم بیاد من بود و تا الان سیل تبریکاتش جاری بود هنوز:دی
 
از استاد دل ارام عزیز که وسط نینای نایش توی عروسی بازم بیادم بود و کلی تبریک گفت و یه عالمه سفارش کرد واسه جشن امشب:)))))
 

از گل نرگسم که امروز مخصوص پاشده بخاطر من زده بیرون و اومده ترکونده و شرمنده ام کرده
 
و از همه ی دوستانی که بعدا تبریک خواهند گفت هم خیلی خیلی خیلی متشکرم
 
قبل از شروع لدفن همه بفرمایید ادامه مطلب :

ادامه نوشته

چو فرصت غنیمت شمارم کنون ،مرا علم و دانش شود رهنمون :دی

سخت ترین کارِ ِ دنیا قبل از کار معدن پست گذاشتنه به نظرم

اونوخ نمیدونم چرا بیشتر از هر چیزی تو ایام ملکوتی امتحانا سر ِآپ(اقتباس از سر شوق) میام!

مدیریت رو باز میکنم ولی جلوی خودمو میگیرم که نع سوگند تو باید درس بخونی و موفق هم میشم وخروجو میزنم .شاهدین که اصلا هم در عوضش تو کامنت دونیا و رسانه های اجتماعیه دیگه بصورت کاملا چش سفیدانه موجود نمی باشم،به همین سوی چراغ!

مثلا تصور کنید فردا بعد از ظهرش امتحان دارم بعد اینجوری شروع میشه که

میام کتابو باز میکنم بعد یکم میخونم خوابم میبره خواب نون سنگک میبینم بلند میشم میبینم ظهره میگم یه چی سر هم کنم بخورم سوء تغذیه گرفتم خو خون به مغزم باید برسه تا بخونم!!اصلا هم فکر نکنین میرم تو اشپزخونه نظرم عوض میشه تا ساعت ها اون تو مشغولم و آخره یه سرهمیه سر دستی میشه اینا اصلا!

بعد میگم خوب حین غذا خوردن که نباید درس خوند وا خب ادم یاد نمیگیره،پس از وقتم نهایت استفاده رو میکنم و میام جلوی کامی غذامو بخورم بساطو اماده میکنم،نتو وصل میکنم اول وبمو باز میکنم تا ببینم که هنوز اپ نکردم و یکم خجالت بکشم، اینجوری قبح آپ نکردنم از بین نمیره 

بعد به خودم میام میبینم ابزار الات میل غذا رو نیاوردم.اشک تو چشمام جمع میشه و از فرط چست و چابک بودن فقط یه تیکه از گوشتو جدا میکنم و با بغض بساطو محکم میزارم کنار تا یکی پیدا بشه یه تیکه نونی قاشقی کاردی یا دو تا چوب ازینا واسم بیاره

بخاطر اون حجم عظیمی که از صب خوندم به خودم فقط ۲ دقه تشویقیه نت گردی میدم ولی همچنان میخ پشت صندلی نشستم و مشغووووووووووووول،انگار نه انگار!

و اکنون اوه اوه داداچم وارد می شود

ازونجایی که باید براش الگو باشم سریع کتابو باز میکنم جلوم و یه برنامه رو از کامی باز میکنم و شروع میکنم به مثلا برنامه نویسی!داداشم شاد و شنگول درو باز میکنه و میبینه مث چی غرق در نوشتن هستم -->   بهم میگه حداقل اون تب های نتو که اون گوشه مینیمایز کردی رو ببند تو ذوق نزنه درس خون:دی بعد چشمش به غذاها میفته میگه وای چقدر گرسنه ام بود برشون میداره و میره

قیافش --> در حین خروج یه دور دیگه  هم برمیگرده همینجوری نگام میکنه یه چیزی زیر لب میگه و دستاشو سمت اسمون میبره و خارج میشه!

منم خونمو نگران نمیکنم اصن و بدون عنان از کف دادن ۳ تا نفس عمیق میکشم و هیچ کدوم اتفاقا رو به رو خودم نمیارم،برنامه های اضافی رو میبندم و بسان ادمی که انگار تا حالا بچشو ازش گرفته بودن میچسبم به نتم!

+بعد شما فکر کنید من چند تا از کتابامم از نت دانلود کردم ریختم تو گوشیم که بتونم نهایت استفاده رو از زمان در ره علم و دانش ببرم!مثلا تو اتوبوس یا شبا موقع خواب یا موقع راه رفتن!:دی ولی بازم نت اولویت داره به همه ی کتابام و رفیق بی کلک اینترنتِ گوشی!

+بله دیگه ما هم اینجوری درس میخونیم !حالا ایــــــن همه گرد و خاک و حرف زدن  فقط بخاطر میان ترما بود امتحانای ترم دقیقا چن روز دیگه شروع میشن!

خـــــــــــــــدایـــــــــــــــــا لدفن یا یه کاری کن درس بخونم یا مرا بخوان به سوی خودَت که من از خاکم و به خاک برمیگردم یا هم خودم میام بی تعارف!

ازونجایی که من هنوز جوونم لدفن منو نبر،خودمم که نمیتونم بیام والا کارهای نتم زیاده وقت نمیکنم!پس لدفن همون گزینه ی الف!انچه دلم خواست نه آن شد انچه خدا خواست همان شد!دس شما هم درد نکنه

+من واقعن نمیفهمم چرا احساس قرابت زیادی به واژه ی "دانشجو نما" دارم!شما نمیدونید؟

در نهایت هم بسیار پوزش می طلبم از گل روی دوستان بخاطر این همه وقفه در آپیدن

ادامه نوشته

+ پیوست به پست قبل :دی

خیلی عجله ای عارضم به حضورتون که سفر قطعی شدُ تا چند ساعت دیگه به نت و جامعه نتیون یه استراحتی میدیم(اصلن فکر نکنین اونجا هم احتمال داره با گوشیم بیام نت ها اصلن حتی یه درصد!:دی)

دیگه سفره ُسوگند و هزار تا اتفاق حلال کنید،مواظب این بچمان هم باشید!:دی

در پناه حق!شاد باشید :)

 

 سی و یکم شهریور نوشت: پس از عرض درودی بلند بالاااااا میخواستم یه اعلام حضور بکنم مبنی بر زنده بودن!سفر تمومیده شده ولی هنوز مجالش پیش نیومده بیام رگباری سفرنامه بنویسم

بعدا نوشت: همین الان  قطعی شد امشب پدر بزرگمو عمل کنن!ازتون میخوام واسش دعا کنید همه چی خوب پیش بره خیلی دوسش دارم

 

 

بارُ بارُ بارونــــــــــَـــ هـــــی! D:

 

+چند شب پیش هــــــا(یکم بعد از عید فطر :دی)نصف شبی تو نت بودم که احساس کردم اتاقم یهو روشن شد،نگاه کردم دیدم عِی ول! ریزّه ریزه آسّه آسه(:برره) داره بارون میاد و وایمیسته اونم با صاعقه و رعد و برق!بعد دیدم باز و بسته کردن پنجره اتاق توسط من تو اومدن و وایسادن بارون رابطه مستقیم داره:| پنجره رو باز گذاشتم گفتم اتاق فوقش خیس میشه بهتر از اینه که یه شهر بخاطر لج بازیه بارون با من، از نعمتش محروم بمونن!

بعد پنجره ی باز رو که دیدم تو ذهنم جرقه زد خجسته بازی کنم و در حالیکه اسمون فلش میزدو مث چی رعد و برق میرفت،من اون وسط واسه خودم از صاعقه عکس و فیلم میگرفتم!!:دی


بعدا که این رعشه های باحال صاعقه رو تو فیلم و عکسا دیدم به درجات بالای ذوق وعرفان هم نائل گشتم حتی !فقط یه جرقه میزد به منُ از طبقه ی سوم پرت میشدم پایین هیجانم تکمیل میشد دیگه !عکساش ادامه مطلبه!

 

+خیلی حال میده سرکار گذاشتن بچه هایی که تازه حرف زدن یاد میگیرن!یکی از سرگرمیام اینه که همیشه یه کلمه سخت بهشون میگم تا تکرار کنن ،ببینم چطوری اداش میکنن!جالبه بضی وقتا هنگ میکنن بضی وقتام مثل پسر داییم که بهش میگم بگه قسطنطنیه،اشاره میکنن به یه چیزی که مثلا اون چیه و میخوان بپیچونن!!

یه چند دفه بهش گیر دادم تکرار کنه دیروز تا منو دید اول اخماشو تو هم کرد بعد نیشِ بازمو دید نیشش باز شد گفت:"نییدَم اُدَنـــدَنـیه"!(نمیگم قسطنطنیه)

بعد الان مثلا نگفت:))))

زنداییم میگه چن مدته هر وقت اسم تو میاد میگه ادندنیه :دی الانم میخوام کلمه ی  "بــِـشقارداش"رو باهاش تمرین کنم بچه پس فردا میره تو جامعه باید از همین الان مغزش پرورش پیدا کنه بتونه گلیمشو از اب بکشه بیرون!!!

+آیا این داستان واقعیست؟دوستم تعریف میکرد عموش تو سن60 سالگی درحالیکه درد داشته وفکر میکنه مشکل از کلیه هاشهمیره دکتر،دکتر هم بعد اینکه فرستاده ازمایش و جوابشو دیده گفته اره مشکل از کلیه تونه!!

ــ کلیه ام؟

دکترــ عاره اون یکی رو اهدا کردین؟

ــ الله اکبر عاقای دکتر شوخی نکنین کلیه ام کجاس؟

دکتر _ :|

و داستان واقعی هم هست!تازه اونموقع کاشف به عمل اومده ایشون یک کلیه داشته!

منم میخوام فردا برم یه چکابی بکنم احساس میکنم دو تا قلب دارم :دی

 

+راستی این رکوردِ گینس ِ بود میخواستم بگم ایده شو من به دوستم و اون به گروه داده مدیونید فک کنید چاخان میگم:دی

پ.ن:این روزا سرم خیلی شلوغه یوخورده کمرنگ تر هستم!شاید هم یهویی رفتیم مسافرت،یه دوری اطراف ایران زدیم:)

:

:

 

 

ادامه نوشته

ک.خ :)

ساعت ۳:۲۰pm در حال دیدن رویاهای بی سرو ته با صدای اسمس بیدار میشم و بصورت یه چشم باز اسمسی که مخاطب "هانی فضا " واسم فرستاده رو میخونم:"س خ؟د.گ؟"(یعنی سـلام خـوبی؟بریم تا دانشـگاه؟)

جواب میدم: س د.گ ن! ک.خ! (ینی سـلام دانشـگـاه نـه !بریم کـتابخـونه!)

+ک.خ د.گ؟ (کتابخونه ی دانشگاه؟)

-ب ر ب ب! د.گ د.گ! د.گ چ خ؟(برو بابا!دانشگاه دانشگاه،دانشگاه چه خبره؟)

+ع! باز ک.خ خ؟ (عه!باز کتابخونه خبری هست؟)

ـ مهدوئه،تف تو ریا! (میخوام مهدوئه ببرم،ریا نباشه (مهدوئه:چیزی که اهدا میشود) )

+س ۵ بی.اس؟(ساعت ۵ bus-stop؟)

-تک و پایان

کلا مدتی است به این نتیجه رسیدم که میشه بدون استفاده از ساختارهایی به نام واژه و کلمه و جمله و با استفاده از حروف وعلامت ها حرف بزنیم همون 32 حرف فارسی+اعداد 0 تا 9 ویه علامت تعجب و یه علامت سوال کلی هم اضافه میاد!

عاقا خلاصه با همت مضاعف بلند شدم!رفتم از تو کتابام هرچی کتاب غیر تست از دوسالانه و گاج مشکی و گل واژه و ...رو در حالیکه روم سیا اون وسط از بوی نویی چندتا از کتابا لذت میبردم بار زدم و رفتیم ک.خ!(یه سری کتابا هستن که فقط رسالتشون اینه که بجای موندن تو فروشگاه ،بیان خونت پیش بقیه کتابات !!فقط یه استفاده میشه ازشون کرد اونم استشمام بوی نوییشون هست!آیکون خاک عالم)

موقع تحویل اقایی که ما بهش میگیم اِندِ اخلاق اونجا بود!خیلی اخلاقش خوب هست ینی خیلی!به صورتی که بضی وقتا بچه ها کاری دارن باهاش،حین حرف زدن از ترس دو سه بار اب دهنشونو قورت میدن مبادا کارتشون باطل بشه!

تا ما رو دید اولش یخورده هنگ کرد (تو دلش گفت الله اکبر باز اینا)!بعد از سلام و درود فهمید کتاب اوردیم چشماش برق زد خوشال شد!!وقتی کتابارو بهش دادیم گفتیم به جاش بزاره یک ساعت ازادانه تو سالن مطالعه منو دوستم حرف بزنیم باهم:دی(با اینکه نیشش تا بناگوش بازشد ولی از حالات درونیش میشد فهمید اگه دستش بود کتابارو برمیداشت میزد یا تو فرق سر ما یا تو سر خودش:دی)

دیدم دکور کتابخونه رو کلن عوض کرده بودن خیلی وقت بود نرفته بودیم به دوستم گفتم اونموقع فقط واسه این دکورش اونجوری بود که ما معذب باشیم! :| آخه اونوقتا که یه زمانی کتابخونه شده بود خونه ی اول من و دوستم (بهش میگفتیم مکان:دی) فضای سالن مطالعه خواهران گرام یجوری بود که روی ما کاملا دید داشتن!

ما هم همیشه ته سالن مینشستیم بادوستم که بکوب بخونیم ولی اکثرن بکوب حرف میزدیم:دی البته حرف زدنمون یا کتبی بود یا هم با چشم و ادا اصول!(کلن پوزه ی هرچی انسان اولیه بود رو در این مورد زده بودیم :دی)وقتی یخورده میخواس شفاهی بشه و حتی یه پچ پچ کوچولو همزمان یه ندایی ازون ورا بلند میشد که تــــــــــه ســـــالـــــــــــــــــن چــــــــــه خــــبــــــــــــــــــره!!ناگفته نماند این ندا تو طول روز چند بار تکرار میشد!

اینگونه شده بود که دیگه اگه حرف هم نمیزدیم و مث بچه ادم درس هم میخوندیم باز وقتی از سالن خارج میشدیم یک گیر به ما میدادن!حکایت همون ضرب المثل خشت اول چون نهادند آن دو کج تا ثریا میرود افکار کج! :|

کلن تو محدوده ی کتابخونه مشهور شده بودیم! هر دفه رفتیم اینقدر سوژه یا سوتیه وحشتناک اتفاق افتاد که دیگه کم کم با مسئولای کتابخونه مچ شدیم حتی با خانوم رئیس کتابخونه که من ظاهرا اصلن بروز نمیدم ولی ته دلم یخورده ازش میترسم آخه یه ابهت خاصی داره بوخوداع! :دی

+نتیجه میگیریم که چقدر میشه در شارژ صرفه جویی کرد کلن:دی و اینکه اگه کار خوبی کردیم اصلن جایی جار نزنیم که ریا نشه!با دوستای پایه مون هم بریم کتابخونه چون در کنار اتفاقای جالبی که میفته این وسط اگه احـیانا خدایی نکرده درسی هم خونده بشه تومغزهامون جاودانه میشه

+بخاطر این پست باید شخصن از شیدا هم عذر بخوام وگرنه باید منتظر باشم که تو یه کوچه بمبست منو گیر بیاره و کتک کاری و ای حرفا!آیکون آب دهان خود را قورت دادن و ۳ تا نفس عمیق!

+ تولد الهه و گل نرگس دو گل مرداد ماهی رو هم تبریک میگم!(گل نرگس که دلمان هم خیلی برایش تنگ شده!امیدورم دوباره برگرده و بنویسه!)

+++ملت لاو میترکونن ما از این پلاستیک حباب دارا:|

 

 عید همه ی دوستان خوشچیل و عزیزمان موبارک! :)

 

مشدی سوگند :)


سلامممممم خدمت همه دوستان احوال شما؟طاعات عباداتتون قبول!خوش میگذره؟

جونم براتون بگه که جاتون خالی امسال تابیس دسته جمی رفتیم برا زیارت...برگشتنی یه دختری سوگند نامی خوشگل و بامحبت(:دی)...گفتــش برو آپ کن دیگه خجالت بکش یه سفرنامه نمیتونی بنویسی؟

گفتم به اون زیارتی که رفتم،قسم به اون عبادتی که کردم،قسمبه اون قفل و دخیل که بستم :) ...خو مشد نامه ننوشتم تا حالا!!ولی باید از یه جا شرو کرد

در آغاز از "جای همگی خالی"یه فاکتور بگیرم عاقا سفر خیلی خوبی بود هم مسافرت بود هم برای مراحل درمان پدربزرگ عزیزم بود که صبحا انجامش میدادیم و بعدش همگیمون باهم میرفتیم اونور ایـنور

هم اکنون یه گزارش مختصری از مشد نامه مینویسم امید که مورد قبول واقع شود

اول از همه رفتیم حــــرم آقا و یه زیارت مفصـــــل که نائب الزیاره تــک تکـــتون بودم،باشد که تقبل الله بشود البته بعد از اون در کنار جاهای دیگه ای که میرفتیم چند بار دیگه هم شرف یاب شدیم جاتون خالی!

مکان های زیارتی مث خواجه مراد رفتیم،همینطور ارامگاه نادرشاه که دوست داشتم دوباره هم برم ولی چون در اونجا دچار یاس فلسفی شده بودم نرفتم:( اخه من عاشخ این تپانچه ها و تفنگ ها و شمشیر هاش شده بودم و مخصوصن این توپ جنگیه رو خیلی میخواستم ولی هرکاری کردم بهم نمیدادنش نمیدونم چراحتی گفتم لااقل این کتابشو بدین بخونم بازم ندادن!

یه روزش رفتیم باغ پونه اتراق کردیم و بعدشم طرقبه و شاندیز و به به و اینا!!(بعلت رعایت حقوق خوانندگان روزه دار و اینا از گفتن جزئیاتش پرهیز میکنیم)

بعدشم چالیدره و سوار شدن بر کشتی تایتانیک در دریای اونجا

یه روز هم کوهسنگی؛که نمیدونم چرا عجیب عخش پدر گرامم هس همیشه ی خدا میرویم!یه کوهک بامزه داره که شونصد بار رفتیم بالا و اومدیم و من عکس میگرفتم همش!!

در عاخر هم پارک ملت و آزادسازیه هیجانات و کودکان ِ طفلکان ِ درون ِ من و داداشم و ترن هویی و فان فار و جائروسوئینگ و سینما شونصد بعدی و اینجور صوبتا

دیگه مهلت تمومید مجال نشد بقیه جاهارو بریم و برگشتیم:دی حتی بازار هم نرفتیم فقط سر راه یه مقدار نخودچی و نقل و آبنبات و شکلات پیچ پیچوها(قابل توجه نمکدون)خریدیم!بفرمایید،بازم کلیک لدفن!:)خیر سرم میخواستم یه شکلک قشنگ بشه ولی شبیه سرخ پوستا شد!:دی

به بابام گفتم هر سری برا مسافرت یه شهرو انتخاب کنیم کامل دورش کنیم بریم بعدی:دی

+وقتی داشتیم برمیگشتم همش یه رایحه ی آشنایی به مشامم میخورد که شبیه عطر دل آرام بود!!ولی فکر میکردم توهمه جدی نمیگرفتم نگو دلی جونزمان در مشهد بوده و من تشنه لبان میگشتم!!ولی بازم قشنگه خو حداقل تو یه استان که بودیم اون لحظه باز هم:)

+توی مشد یه خانومی رو دیدم خیلی شبیه اَدِل خواننده خارجیه بود!!چادر هم داشت تازههی میخواستم برم جلوش بگم "آی سـِت فایــر تو دِ رِیــن"  ببینم عکس العملش چیه ولی گفتم بی خی باو شاید دختر عمویی چیزیش باشه شایدم اصن بهش بربخوره هیچ اَقدامی نکردم فقط تو کف بودم

+ازونجایی که بنده خیلی عادم مسئولیت پذیری هستم و بنحو احسونت همه ی وظایفمو انجام میدم الان بوی سوختگی به مشامم رسید!بسیار ارام و آهسته و خجسته رفتم آشپزخونه و وااااای دیدم قیمه ای که مامانم واسه سحر درست کرده بود و بهم سپرده بود زیرشو خاموش کنم مقداری سوخیده!گفتم اینجا بگم که پس فردا دیدین تو نت ناپدید شدم ناشی از تشکرات جانانه ی بعمل خواهد آمده ی سحر توسط مادرگرام خواهد بود

+چن تا عکس ناقابل هم در ادامه مطلبه!کلیک رنجه بفرمایید!

راستی از بلقیس عزیز هم تچکر میکنم که در نبود من وب طفلکمو تر و خشکید عاقا دستت درد نکنه ایشالا برا خودت جبران بکنم:*

:

:

ادامه نوشته

آپــَــک2 :)

سلاممممممم بر همه ی دوستان گرام

باز آمد بوی ماه امتحانات،نزدیکتر از همیشه بخاطر انــ.تخابات! قافیه رو :))

واقعن ناگهان چه ۳ سوت دیر می شود:| عاقا بدبخ شدم!تصادفا چشمم به چندتا کتاب افتاد یادم افتاد دانشجوام و اینکه وقتشه یکمی مقوله ی آشنا شدن با رشته ی تحصیلی واینها و دیگه از شنبه گفتن ها و از ترم جدید گفتن ها فایده نداره و باید برم تو فاز درس!این حس درس خوندن رو کی اختراع کرده عاخه؟چرا بوقتش نمیاد واقعانگ؟:|

خولاصه کنم الان منم و ۱۵۰۰ صفه از چندها تا کتاب،که باید خط به خطش خونده بشه و۱۲۰۰تاش هم باید تا نهم خرداد تموم بشه و تخصصیه

همیشه عادت دارم قبل اینکه درس بخونم تعداد صفه هایی که باید بخونم رو نگاه میکنم!بیکاریه دیگه!

+ ۱۸ ام تولدش مبارکه ۲بشر گرام بودیکی  الی استار عزیزتر از جانم که پساپس بصورت نتی هم بهش تبریک میگم با یه عالمه آرزوهای قشنگیکی هم یه سالگیه وبم که بچم تو ذهنم برنامه داشتم واسه پستش!که بعد امتحانا میزارم،دیر هم نمیشه

 

+اومدم ۲خط بنویسم و برم ،فقط ۲خط،چن خط شد؟مــــخلص کلام شرمندم که فقط مــیــخوندمتونبا اینکه  احساس خفگی بهم دست میده باید حرفامو نگه دارم و بخاطر علــــم و دانـــــش کامنت نزارم امید که دستم بند به چرخ نیلوفری شه!پففففففف دوستان اونایی که دانشجوان که درکم میکنن بقیه هم که یه روزی دانشجو بودن یا خواهند شد پس درکم میکنن!پس کلا دعام  هم میکنین دیگه ایشالا

 

+ساسی مانکن هم نشدیم ویکی پدیا درموردمون بنویسه!:)))))

 

پارک دوبل:)

سلاااااام دوستان خوبین؟عاقا نمیدونم چرا یه مدته هرجا میشینیم همه میان از خاطرات فیسکولیای بچه گیاشون تعریف میکنن!گفتم خو تو نت هم بحثشو باز کنیم دیگه!

-جونم براتون بگه دختر عموم تعریف میکرد اونموقع که با عموی دیگم تو یه ساختمون زندگی میکردن،این عشقه ماهی بوده و همیشه ماهی میخریدن،بعد این پسرعموم که خیلی شر بوده میومده ماهیا رو خفه میکرده دخترعموهام هم که دل رحم اصن یه وضیییییی میرفتن تو باغچه واسشون قبر میکندن دفنشون میکردن!اونوقت چادرای سفید گل گلیشونو سرشون میکردن میرفتن پای باغچه و زار زار گریه میکردن و این کار تا چندروز ادامه داشته تا وقتیکه یکی پیدا میشده میومده نجاتشون میداده!!

-دوستم میگه من بچه بودم فکر میکردم وقتی بخوایم یکیو چشم بزنیم ینی باید بهش چشمک بزنیم!بعد وقتی از دست یکی عصبانی میشده میرفته یجوری که طرف نفهمه بهش چشمک میزده!تمام درگیریش هم تو مسیر نگاهش بوده که یوخ چشمکش به یکی دیگه اصابت نکنه اون هم یکاریش بشه

-میگن سارا دختر خالم به همراه من تو بچگی طی عملیات انتحاری دهن عروسکامونو سوراخ میکردیم وحشتناااااک بعد یه وضی خیلی دلسوزانه کیلو کیلو بهشون غذا میدادیم انواع و اقسام!از خودمون بیشتر تحویلشون میگرفتیم!

-اینم که قبلنا گفته بودم که گفتن میرفتم جوجه رنگیا رو میذاشتم تو قابلمه و میذاشتم روی بخاری که جوجه کباب درست کنم،خاطرتون هست؟

-خودم از بچگیام همیشه این تو ذهنمه که هرچی میگفتن فلان فیلما رو نباید ببینی و اینا !اصلا گوش نمیکردم و خیلی هم ناجور از فیلما تاثیر میگرفتم مثلا اگه فیلم تخیلی نگاه میکردم هر وقت مامانم خواب بود میگفتم نکنه این مامانم نباشه و مامانمو برده باشن:O و آروم میرفتم صورتشو دست میکشیدم که لایه ی رو صورتشو بردارم ببینم احیانا مثل فیلما رو صورتش ماسک نذاشته باشه و استغفرو ا... دور ازجونش خون آشامی چیزی باشههمینجور درگیررررررر تلاش میکردم ماسکشو بردارم تا وقتی یهو صدای مادر گرام بلند میشد محبت امیز میگفت سوگند دس از سرم برمیداری یا پرتت کنم بیفتی اونور!

-یا اگه فیلم جنایی میدیدم قبل از خواب همش نقشه میریختم که وقتی منو دزدیدن و انداختن تو گونی:| چجوری گونی رو پاره کنم و فرار کنم و خیر سرم آینده نگری میکردم که یه چاقوی میوه خوری میذاشته باشم کنار بالشم تا بتونم گونی رو پاره کنم!!!نمیدونم چرا هی فکر میکردم قراره تو گونی بندازنم مثلا شایدم مینداختن تو ماشین خو!یا پشت موتوری چیزی!! :| :دی

-وارد دبستان که شدیم هم مارو میترسوندن که یه سیاه چال زیر مدرسه هستشمنم تجسمم اینجوری بود که همیشه چندتا تمساح زیر درگاه سیاه چال با دهان باز منتظرن که یکی از بچه ها بیفته اون تو و بخورنش!یا بچه ها میگفتن تو سرویس ها جنه و مثلا میخواستن باور کنیم یه دفه چندتا از بچه ها با جیغ میومدن بیرون مث دیوونه ها،که مثلا قضیه راسته و اجنه رو دیدیمجان خودم اینو دیگه باور نمیکردم هیچ تجسمی هم نداشتم!:دی

 +اصن قصد و نیتم این بود یه چیز دیگه بنویسم ولی پست شد این!الان متوجه شدم که باو تو کودکی چه بچه ی ساده ای بودم!شووووووت :| اصن بغض راه گلومو بسته دارم مینویسم!

+جان ما کسی سوتی ای چیزی از طفولیت یادش هس بگه!

+عنوان پست هم اینه هر کی تونست در کمترین زمان ممکن پارک کنه جایزه داره!البته بیشتر به درد آقایون میخوره که پارک دوبل بلد نیستن! مگه نه هانگ؟:دییییی

+اون مدل کفشا یا سلاحای یخ بود تو تولد دلی،ست کاملش هست تو ادامه مطلب!هر کی دوست داشت سفارش بده!الهی العفو!

ادامه نوشته

عنوان ندارد باو :دی

ای بابا نمیدونم چرا هروخ بعد مدتها میام اول ِ همه این امارگیر ثانی وبم کن فیکون شده!فک کنم بچم دچار بحران روحی میشه!

+سلام و دروود و اما اوووووووووووف!چه تغییراتییییی ماشالا دس دس شله شله!!صالی چقد عوض نــشده اصن!نمکدون دیگه از کچلی دراومده!ایشالا دوباره پایه بازی بکچله!بهار به سلامتی گچ دستشو بازیدن!فلفلی هم که ماشین گرفته دیگه خودشو باما نمیگیره!الهه ی یگانه هم که قربونش برم بازم وباش اضافه و کم شده!نرگس هم شک کرده که مرده باشم الانم شاید ازون دنیا دارم پست میذارم!:دی گل نرگس و الهامم که هم رفتن تو غیبت کامل!فک کنم بالاخره رفتن سرخونه زندگیشون!خخ ثمین هم که بقول خودش چیـزَه!جدیدا نمیدونه چِـــشَــه!دل ارامَم بسان ثمین شدَه!شایدم به شکل دلخواهش رسیده باشه!شیدا هم که تی فیداش کماکان فکرای منفی میکنَه!کلهم خوبین؟

اول از همه این ابهامو واسه همیشه برطرف کنم که با اینکه اینجا همواره پای یک شـتر درمیان است!و جدیدا شترای ضرب المثل میان با گل و شیرینی درخونمون میخوابن!

ولی منکه هرچی خودمو تو آینه نیگا میکنم میبینم که نعخیر هنوز بسان نیمه های گمشده و ازین لوس بازیا نشدم و اگه بپر بپره من نمیپرم:دی بخاطر همین جفت پا میکوبم به بختم وَََََََ

 همچنان single موندم رو سر شما متسفانه!!!

+اگه بگم استغفروا... هنوز تو حال وهوای تولدم هستم کسی باورش میشه؟بوخودا سَرم سالمه!تقصیر دوستامه باعث شدن این قضیه کش بیاد و من هنو تو جَــو بمونم!اول از همه که با من دَوا داشتن که ۳۰دی هم روز بود به دنیا اومدی؟همین روزایی که ما امتحان داریم؟بوخودا اینا همونایین که دوران تحصیل و جاهلیت و مدرسه رفتن همیشه میگفتن خدا خیرت بده بعد امتحانا یه صفایی میکنیم!الان وارد دانشگاه و جاهلیت۲ِ که شدن و تغییر شرایط،اینطوری میگن باز باز!

در همین راستا امسال چند بار جداگانه به خرج افتادم و افتادن و تولد تولد تولدت مبارک!!

خانواده،خاله ودایی واینا،دوستای دبیرستان،دانشگا،بچه های همسایه فقط نیومدن با شترای درخونمون!:دیثمره اش هم یه گلکسی وارتقاء پلاکمان بود از خانواده!بقیه هم لوازم تزئینی اینا و تکمیل البسه عید :دی!!دریغ از یه قرون پول! :( :)

و الان خیلی چیزاواتفاقای جورواجوری رو میخوام بنویسم ولی دارم جلوی خودمو میگیرم به سختی!فقط واسه اینکه این اپه کوتاه باشه!قدر منو بدونین!

+روی این کلیک کنین واستارتشو بزنین،به مرکزه اون شکله که میاد ۳۰ثانیه نیگا کنین و بعد بدون اینکه موس رو حرکت بدین بهش نیگا کنین جالبه! :)

+راستی عید امسالو پیشاپیش به همه تون تبریک میگم!من جمله نامبرده ها در بالای پست!:دی کاش بشه ازین مدلایی که به تک تک تبریک میگن و ویژگیاشونم میگن بتبریکم!!البته نوروز امسال که تو این برف وبارونا شبیه کریسمس شده بیشتر!عاقا کریسمستون هم مبارک!!

و اما...خداحافظ دوستان!خداحافظ دنیای مجازی!خوبی بدی دیدید ببخشید!خداحافظ همگی تا یکمی بخوابم خیلی خستم میام زودی فعلا! :دی

:

:

ادامه نوشته

آنچه گذشت...:دی

 

این شترو میبینین؟؟هی میگم بابااااااا نکش حیوونکی رو،نشد دیگه همین الان خواستم اپ کنم ع.شیرازی اومد سلاخیش کرد جلوی وبم!

درود بر همه ی دوستان ناپیدا!کجا بودین این همه وقت؟خوبییییین؟خوشییییین؟ وای بچه ها چقدر بزرگ شدین!!

عرضم به حضور محترمتون خیلی شرمندم!عاقا بوخودا من چند دفه تا مرز اپ کردن اومدم اما نشد!

اون از اول اولش(اولای مهر) که داشتم بسان خوشالا پست مسافرت میذاشتم،از عکس گرفته تا انواع دعاهای اسپشلی که تو حرم واستون کردم رو داشتم مینوشتم... بعد یه چیزی شد نتونستم ادامش بدم!بعدشم که دیر شد و مزش رفت!

بعدش اومدم از خاطره رفتن به باغمون و زرشکا و بادوما و اینا بنویسم بازم یه مسئله مشابه بالایی پیش اومدو نشد و مزش رفت!

اومدم از اتفاقای اجرای پاشایی و احمدوند و گروه بچه های صدای تهران بنویسم که اومده بودن اینجا وجشنی ترتیب داده بودن!!اینکه با دوستم رفتیم و تونستیم مقداری از فشارای اقتصادی واینا که اخیرا بهمون وارد شده بود و تخلیه کنیم اونم با انواع موجهای سینوسی وحتی کتانژانتی و به فنا دادن حنجره هامون،بازم نشد!!

خواستم زلزله ی ۵،۵ ریشتری رو بنویسم اینکه شب ساعت ۲۰ دقه به ۸ من درحالی که گوشی به دست داشتم با دوستم اس بازی میکردم و داداشم پای کامی نشسته بود یهو حس کردم زمین  لرزید به داداشم گفتم ۳طبقه رو بریم پایین خطری تره،گوشی رو برداشتم رفتیم چارچوب درواستادیم مث خوشالا ریلکس به دوستم اسمس میدادم همچنان! بعدش به بابامامان زنگیدم عه زلزله اومد شما کجایین الان دوباره بیاد چیکار کنیم؟بابام میگه تو مدرسه چی بهتون یاد دادن؟؟؟؟میگم ما اینجا نیمکت و ازون میزا نداریم باقی که خودش از زلزله خطرناک تره!همین سرجامون وایمیستیم!خوب اینو که نوشتم دیگه! بعد اومدم نت وبو باز کردم یوخ کسی نگران نشده باشه!بعد دیدم اوه اوه ماشالـا دس دس دسسسس کامنتا که تکون نخورده!!!کلا حسم رفت باز باز!

و چندتا جریان دیگه...

حالا اینکه این وسط هی چی میشد جریانش خعلی مفصله،چند تا پست متن میبره!سرتونو دردمیارم بعدا!

بعدش اومدم همه ی اینارو بنویسم دیدم عـَی وای!من که امتحان پلید دارم!و باید انچنان بار دانش بگیرم که چرخ نیلوفری رو از جا دربیارم! که تا الان متسفانه نتونستم هنوز دس به چرخاش بزنم چه برسه از جا کندن!!فقط نمیدونم بخاطر امنیت شغلی و اینا بعد اینکه مدرکمو گرفتم ساندویچی بزنم یا اب میوه ای؟؟؟؟ولی کلـــــــــــن هـــا،همیشه این شعارو تو ذهنم دارم که امتحان و درس نباید به نت عادم لطمه بزنن!امتحان وسیلس نمره دست استاده الکی نباید خودمونو از نت بندازیم!!

پ.ن ۱:عاقا چن روز پیش رفته بودم دکتر واسه گلودرد!اومده بهم میگه ببین شما اب سرد و دوغ واینا و ... نباید بخوری! من: همچنین تو میوه ها انگور و انار و خربزه و ... من: ترشی هم همینطور! من:

ولش میکردم میگف باید با اکسیژن تغذیه کنی یا هم فتوسنتز کنی!داشتم دورو بر میزشو نیگا میکردم این چراغ قوه شو پیدا کنم بردارم از پهنا تو حلقش کنم اینقد زور نگه!عاخه به من بگن ترشی نخور ینی نفس نکش!تا این حد!اصن عاقا چیکااااااااااااااااااااار داری آمپولتو بنویس باو!

پ.ن ۲:از همه ی دوستان که باکامنتاشون و کلا هرمدلی تو این مدت منو شرمنده ی معرفتشون کردن ممنونم و بسی عذرخواه!!!!!اصن آی ویش ناتینگ بات د بست فور یووووو

پ.ن ۳:از الهام عزیزم هم بسی ممنانم که بااینکه توی غیبت روی منم سفید کرده بود()بعدش برگشت و اینهمه مدت واسه تولدم شماره معکوس گذاشت!

کرتـــم ریفییق .... I wish nothing but the best for you oooo

پ.ن لینکی:سمت راستیه رو اگه بتونین موسو به بینی ش نزدیک کنین جایزه دارین! سمت چپیه رو هم صرفا جهت آرام شدن اعصاب گذاشتیم!به این صورت که وقتی کسی عصبانیتون میکنه،طرف رو تصور میکنین جای مرده و دارش میزنین!مثلا همون دکتره رو!تا دیگه اینقد خون منو نگران نکنه!!یا شما میتونین منو جاش تصور کنین که دیگه ازین اپای طولانی نذارم! (رو تصویرا کلیک کنین!)

پ.ن ۴:میگمااااااا عادم تو ایران زندگی کنه تو این تحریمایی که اصن اثر نداره هم باشه ولی لپش چال بیفته!عایا کسی هست اینجا؟؟؟

پ.ن ۵:راستی میلاد نور هم که نزدیکه!چه شووووووووووود!پیشاپیش مباررررررک!

ادامه نوشته

نـامــــــزد نـامــــــــزدِه...

درود بر همه ی دوستان پیدا و کم پیدا!!

هعییییی!تابستونم که به شماره معکوس رسید وتموم شد!دیگه نمیتونمم گیر بدم چقد زود میگذره!:(  کم کم باید گیر بدم به پاییز!!

امسال از گرمای تابستون هیچی نفهمیدم!!عکس سالای پیش که تلف کننده بود!! عجیب ترین اتفاقات عمرم همین فصل افتاد!!

مثلا همین شترایی که بالاخره در خونه ی هرکســـی میخوابه... حالا دیر یا زود...

نیمه گمشده و اینا...هعیییی باید بگم تصمیم گرفتن هم واقـــــــعا خیلی سخت بود ولی بالاخره گرفته شد...همه چیز خیلی زود پیش رفت در حد یه پلک زدن...بچه خوبی هم هستااا...408019_hanghead.gifراستش همین چند وقت پیش شیرینی هم دادیم و عقد هم سر گرفت با اجازتون...

چه میشه کرد بالاخره نوبتی هم باشه...نوبت من نیست فعلا،داشتم سارا رو میگفتم!خخ خخخخخخخخخ

اینا یه خورده سوء استفاده از عنوان پست بود که آخرش شاهکارای یه بشرو بگم به نام پسرخاله که ۵ سالشه! نمیدونم بچه های اطراف شما هم اینجورین یا نه!این پسرخاله ی ما عجیب سرش تو ماجراهای جی اف بی اف وایناس! کلا یه تفریح شده واسش که بیاد مچ بگیره!کاملا توجیهه که میتونه با لو دادنشون و یه چیزای عجیبی که خودش اضافه میکنه یه بحران را بندازه! خلاصه که اطرافیانش خیلی باید حواسشون جمع باشه!

شعار مخصوص هم داره:همیشه میگه دخترا با دخترا،پسرا با پسرا!:دی ولی خودش کاملا برعکس عمل میکنه!!

تو مراسم پرتابِ همین سارا(همون خواستگاری :دی):

این بشرْ کوچولو در حالی که حوصلش سر میره و با چندتا از بچه های هم سن و سالش وارد آشپزخونه میشه همونجور گشت میزنه یه دفه یه چیز جالب میبینه و وایمیسته و با اون لحن خوشمزش میگه:

+عــــــــــه!آبجی اون چیه دستت؟

ــ انگشتره مگه نمیبینی؟

+اون انگشترو کی بهت داده؟

ــ اسم طرفو میگه!

اینم میره تو یه زاویه ای وایمیسته که طرفو ببینه بعد چشماشو ریز میکنه و میگه:

+اونوخ کیه  توئه؟

ــ نامزدمه

پسر خاله در حالی که داره با بچه ها از آشپز خونه خارج میشه یکدفه صداشو بلند میکنه و اشاره میکنه به سمت نامزد مذکور و میگه:نــــــامزد نـــــــامزدههههههه       بچه ها:بــــــــه بــــــــه

+:حالا خــــــــــــــوده نـــــــــامزدههههههههه                  بازم بچه ها:بــــــــه بــــــــه

حالا بچه ها دارن دست میزنن و با همون لحنی که تو خنده بازار اینو شنیدن یه ریز تکرار میکنن...

سارا و نامزد مذکور:    پسرخاله:خخخخخخخخخ      بچه ها:      باقیمونده افراد:

به این میگن اثر مطلوب تی وی...

اینم بگم دیگه شما عمق صداقت این بچه رو درک کنین:دی

ـ یه دفعه داشت تند تند غذا میخورد آبجیش بهش گفت عجله کاره... و مکث کرد که بقیشو اون بگه،اینم با اطمینان خاصی گفت: خودم میدونم عجله کار شیطونه،دیروز وقتی دوچرخه سواری میکردم خــــدا اومد پایین بهم گفت! (قیافش در حالی که حرف میزد= )و طبق گفته های خودش مث اینکه خدا هی میاد پایین و یه چیزایی بهش میگه!

واقعا بچه های این دور و زمونه عجب بشرایین!حالا زمانِ ما...نمیدونستیم این روابط لیلی مجنونی چیه که هیچی،بعضی وقتا خیلی کارهای خیر هم براشون انجام دادیم...

اینجوری که گفتم یکی ندونه فک میکنه بچه زمان شاهم...یادش بخیر رژیم پهلوی...!

پ.ن:چند روز دیگه ۲فاجعه بزرگ در پیش دارم به نام امتحان ترم تابستونی،اونوخ انگار نه انگار!!خیلی بیخیالم!به قول الهه دور از جون بیخیالا...خوب میشم نه؟

پ.ن:تو سوتی دادن هم دست کمی از پسر خالم ندارم!!چن وخ پیش داشتم تیکه حساس این پستو مینوشتم بعد نصفه نیمه ولش کردم و بستمش!!چندها مین بعد نظراتو چک کردم،دیدم تو کامنتا نوشته شده نامزد نامزده هیچی دیگه رنگم پرید نفهمیدم چجوری تیک ثبت موقت پست رو پیدا کنم بزنمش!

خلاصه دوستایی که شاهد سوتیمون بودید به رومون نیارید دیگه...

حکایت نوشت:در آخر یه حکایت قیدیمی واسه تقویت صبر (احتمالا شنیدین ولی گذاشتم دیگه!):

همی شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر،چهل روز معتکف بشدندی،مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ،راه دیگری برای بدست آوردن صبر موجود باشد؟شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از« اینترنت پر سرعت Dial up ایران »مریدان همی نعره کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی...:))

زلزله ی تلخ ... :(

 

حادثه تلخ اذربایجان رو به همه تسلیت میگم!

گرچه تسلیت واژه ی خیلی کمیه برای قلب اینهمه از خانواده های عزیز هموطنمون که زلزله داغدارش کرد!

خدا روح رفتگان رو قرین رحمت قرار بده و به همه ی بازماندگان صبر عنایت کنه!!

امیدوارم  پس لرزه  هاش زودتر تموم شه!!!

از هر کمکی از دستمون برمیاد دریغ نکنیم...انشاءا.. زودتر خسارات مالی جبران بشه و همه ی مجروحان این زلزله سلامتیشونو بدست بیارن و هیچ کس زیر آوار نمونده باشه!!

 

ـ خدایا به بعضی از مسئولین هم لطف عطا کن اینقدر بی عنایتی نکنن...



صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت...

عید سعید فطر مبارررک!

مــــــاشین...

اول از همه طــاعات و عبـاداتتون قــبول!!

بعدش هیییییییییییییییییی!ماه مبارک هم که دست در دست تابستون داده مث برق دارن بدو بدو میرن!!!:(

البتــــــــه شایدم فقط واسه من اینجوریه!چون امسال از بس تو ماه رمضون میخوابم تا مرز کـُما میرم و یه

دوری هم اطراف کائنات میزنم حتی! :دی

به طور کامل شب و روزم با هم جابجا شده!

گفتم خواب!!شما چقد رو خواباتون حساب میکنین؟خیلی وقتا پیش اومده عین خوابام اتفاق افتاده!!بیشتر

خواب خونواده خالمو میبینم نمیدونم چرا!دیگه خالم اینا که به خوابام یقین کامل دارن!!

توی این ۵،۴ روز خوابای غریب عجیب هم زیاد دیدم!!

 

ــ یه دفه خواب چندتا از دوستای وبلاگی رو دیدم که اومدن خونمون!!!فک کن ازون سر و ازین سر کشور بیان

 یه سر کشور!اونم تنهایی بـــــــاشد که روزی به حقیقت بپیوندد!البته تنها نه! :دی اصن چه معنی داره...عصبانی

ــ یه دفه خواب دیدم مـُـردم!!نفهمیدم چجوری! خوابم ازونجایی شروع شد که روحم از بدنم جدا

شده بود!!!روحم بودم :) و داشتم تو خرابه ها راه میرفتم و همش تو ذهنم بود یه ساعت دیگه نکی جون و

منکی جان میخوان بیان شروع کنن به پرسش حالا چی جواب بدم!!!از بس تو کف بودم حتی

میخواستم  گریه کنم اشکم هم در نمیومد!!یـــَــک حسی بود اصن یه وضیییییییی!

نـــــــــــــباشد که روزی به حقیقت بپیوندد برای هیچ کس!!

 

ــ باز دیروز خواب میبینم دارم حاج خانوم میشم!! :دی یه دفه گفتن نیم ساعته ساکتو آماده کن میخوایم بریم

 مکه!!تو اون لحظه فقط یادم بود مسواکمو بردارم!!:دی    بــــاشد که...!

 

ــ احتمالا همین امروز فرداس که با توجه به جو این روزا خواب ببینم الی از گوشه ی زمین توپو شوت میکنه

 طرف من،منم یه لحظه خودمو تک به تک با دروازه بان میبینم و توپ هم بالای سرم،میپرم هوا یه کله و

 گـــــــــــــــــــــــــل توی دروازه!

بـــــــــــــــــــله!اونجا لندن است!صـدای المپیک ۲۰۱۲!!!تیممون اول میشه و منم میشم خانومـه گل (برگرفته از

 آقای ِ گل) و دارن مدال میندازن دور گردنم و بچه های وبلاگ هم از رو سکوها واسم دست تکون میدن!

نه نگران نباشین!من ازونا نیستم که دیگه همه چی یادم بره و امضا ندم..نه...

 

و اما مطلب اصــــلی!مــاشین!

راستش داشتم زندگیمو میکردم که یهو چشمم به گواهینامم افتاد هی نگام بهش میفتاد یه فکری میومد تو

 سرم باز سرمو اونور میکردم..هی باز دوباره چشم بهش میفتاد و باز سر اونور ...هی...

بالاخره دیگه نگامو ثابت نگه داشتم :دی

زدم به سیم آخرو گفتم اصن چه معنی داره یه دختر عاقل و بالغ()۱۹ سالش شده اونوخ یه ماشین

 نداشته باشه!دیگه خلاصه هر چی النگو ملنگو داشتم همه رو کنار گذاشتم،رفتم تو آشپز خونه دیدم غذا

 فسنجونه،قاشق و چنگال برداشتم بعد یادم افتاد روزه َم هیچی دیگه صبر کردم تا افطار!:دی

آهان داشتم میگفتم رفتم داراییامو همه رو نقدش کردم یه خورده پول هم به زور ِ تفنگ از داداشم گرفتم یه

 خورده هم از بابا و مامان و بالاخــره یه ماشینه به قول صالی خســــته گرفتم!هنــــــــــــــوز باورم نمیشه!

از بس هم خوشحالم رفتم از سر و روش عکس گرفتم و گذاشتم تو ادامه مطلب!فقط مسخره نکنینا!

 پارک دوبل رفتن هم باهاش خیلی راحته!

بازم طولانــــی شد که! :( اینم یه نمک واسه پایان پست:

ديشب يه پشه رو تو هوا گرفتم،تا اومدم تو مشتم لهش كنم ديدم دستم خيس شد، فك كردم خونه، دستمو

 وا كردم ديدم داره گريه ميكنه،گفتم چته؟! خودتو زدي به موش مردگي؟

يهو بغضش تركيد و گفت: اي بابا! گوشت كه خيلي وقته نمي‌خوريد، مرغ هم كه شده كيلوئي 8000 تومن،

 اونم ديگه كسي نمي‌خوره، خوناتون مزه ترب سفيد ميده...

ما خودمون ميخوريم ولي بچه هامون يه هفته‌اس لب به خون نزدن ...ديگه بغض امونش نداد مـُرد !... :)) 

پ.ن:گل نرگس و الهــــــه عزیزم سالروز زمینی شدنتون مبارک! یه سال خانوم تر شدین!

اینم  یه نمونه از دانشجوهای مملکت که احتمالا تولد داشتن و خوشحالی میکردن!

ادامه نوشته

آپـــــَـــــــک!!!(آپ کوچک :دی)

 

این فایلو دانلود کنین تا اطلاعات مربوط به خودتونو که در مرکز آمار ایران ثبت شده ببینید حتما دانلودش کنین واقعا جالبه!حسابی تعجب میکنین!

لینک دانلود

با تشکر از الهه جون!میخواستم لینک بدم به وب خودش ولی چون بلاگفا با رزبلاگ مشکل داره نتونستم!!


تبریـــــــــک نوشت!

مهمانی بزرگ و زیبای خدا هم از راه رسید،لحظه های زیبای افطار و سحـــــر!

حلول ماه مبارک رمضان رو به همه تون تبریک عرض میکنم! 

 التماس دعا . . .

دوران شیـــــــــــــــــــــرین!!

سلاااااام م !

هیییییییییی!به همین زودی یه ماه از تابستون پریییییییییید!اینجوری که داره پیش میره فک کنم فـــردا دیگه تابستون تموم میشه ! :دی

دوباره تالااااااااااااااااااپ ترم بعدی میاد و بعدش دوران پلید امتحانات که تمومی نداره!!!

آخییییی!حسرت چندتا ازین تقلبایی که تو دبیرستان انجام دادیم به دلم مونده!من و دوستم(حمیده) همیشه تو امتحانا صندلیمون پشت سر هم میفتاد!بخاطر فامیلیمون!افسوسازونایی بود که بخاطر ۲۵صدم ممکن بود منم بکشه! خیلی حساس بود!!بخاطر همین چند دفه یکی از سخت ترین عملیاتای تروریستی ِتقلبو انجام دادییییم! :دی تقلب اصــــــــــلا بخاطر خودم نبودا،فقط واسه دوستم!فقطـــــدروغگو

البته اعتراف کنم جانکاه هم بودن بعضیاش!مث وقتیکه سر امتحانِ ترم عربی با فلاکت و استرسی مرگبار برگه های سوالمونو با هم جابجا کردیم و داشتیم پاسخنامه رو کم و زیاد میکردیم که یهو دیدیم سالن خلوت شده و پلک میزدیم صداش منعکس میشد و همه ی مراقبا برمیگشتن نگامون میکردن!ینی دیگه نمیتونستیم سوالا رو بهم برگردونیم!

داشتم تو ذهنم تصور میکردم صحنه ای که مراقب دم در سوالامونو تحویل میگیره و مچمونو میگیره و همچین ذوق میکنه و یه دونه ازون خنده های شیطانی میندازه و منم قاطی یکی میخوابونم تو صورتش ..نه نه میزنم تو میز ...عصبانیاومدم قاطی کنم که دیدم دوستم جو گرفتش بلند شد و داره میره دلو زده بود به دریا!پشت سرش منم بلند شدم دم در مراقبه فقط پاسخنامه ها رو تحویل گرفت و گفت سوالارو بذارین رو میز!!این دفه هر دو رو نگرفتن چک کنن!طرف مرموز نبود دمش گرم!یه نیگاه به دستخطا مینداخت میفهمید!! :)

البته ماهم ظاهرا اینقد ریلکس بودیم با اون قیافه های مظلومانه خودمون هم باور کرده بودیم اطلاعاتمونو به اشتراک نذاشتیم!

هیچی دیگه،به خیر گذشت!

از سالن اومدم بیرون حمیده رو دیدم!

در حال دویدن سوگــــــــــــند د د د د د د د

منم می دویدم سمتش حمیییییییییییییییییییییییییده ه ه ه

چنان میدوییدم چندبار میخواستم پخش زمین شم! :دییییییی

بعدِ کلی هندی بازی روبروی هم وایسادیم و خیــــــــــــــــــلی شیک و آروم زدیم قـــَـدِش! :دی

از همین جا دیگه خیلی شیر شدم تو تقلب!

البته یه بار با همین دوستم یه سوتی خفن هم دادیم! ۳دومه عمرم همونجا پریـــــــــد!!

میخواستم بنویسم ولی طولانیه!خسته میشین بخونین!بعد دیگه آپامو نمیخونین ...از لینکا حذف میشم... از خاطره ها محو میشم...بعد افسرده میشم...وبو حذف میکنم...ولش کن نمیخواد اصن!

سوالای این امتحانه خیلی سخت بود!یه چیزی تو مایه های تصویر زیر:

دلم واسه دوران مدرسه ها غش میره!چه کارایی کردیم آخرش هیچکس نفهمید!:(

چه کارایی کردیم همه فهمیدن!

همشم بخاطر وجود آنـتن ها به قول الهه!!فک کنم یه پست مخصوص دربارشون بذارم!من اصن آدم کینه ای نیستماااااا! :)

این رمزایی که واسه درسا میساختیم تا راحت تر حفظش کنیم هم خیلی باحال بود!

بارها همین رمزای عجیبی که میساختم به دادم رسیده!بعضی وقتام از بس عجق وجق بودن یادم میرفت کلا!

این تصویر پایینی هم واسه حفظ کردن جدول تناوبی معرکس!!!

 

پ.ن ۱:یه مدت پیش توی بروزای بلاگفا،رفتم یه وب، داشتم پستاشو میخوندم خیلی باحال مینوشت همینجوری ری لودش کردم نوشت این وب حذف شده!الان این اتفاق ینی چی؟!ینی بدشانسم یا پا قدومم بده؟! :) واقعا نمیدونستم دیگه سرمو کجا بکوبم!

پ.ن ۲:باز همین هفته پیش رفتم یه وبی توش نوشته بود احتمال اینکه این وب کشف بشه در حد صفره! :)چندتا پسر بودن اونجا رو گذاشته بودن واسه مشورت درباره اون یکی وبشون!اینقدر هم تابلو با هم حرف میزدن!بدون سانسور! میخواستم یه کامنت بذارم زهر ترکشون کنم! :دییییییییییی

پ.ن ۳:نمیدونم چرا یه مدت شده بلاگفا اذیت نمیکنه گوش شیطون کـر!نکنه واسه ع. شیرازی مشکلی پیش اومده؟! :پی

پ.ن ۴:جدیدا در جواب چطوری میگن:میچی یوچی!(ژاپنی نیستا یعنی مرسی،توچی!!) :|

پ.ن ۵:یــــــــنی کار مملکت باید به جایی بکشه که طرف بگه یه مرغ دارم روزی ۲تا تخم میذاره،با یه زمین قطعه زمین یا BMW 740 تعویض میکنم! :|

پ.ن ۶:راستی این چند روزه هم نبودم واسه این بود که بخاطر سارا مجبور شدم آپ دستمه بزنم ثبت موقت،برم خونه خاله تلپ شم!:دی خلاصه !

پ.ن ۷:ادامه مطلــــــــــب هم برید حالا! راستی هر کدومتون یه دونه کامنت مخصوص شاهکارای تقلبتون بذارید لطفا! :دی

اینترنت:نبینم دوباره اینقد دیر به دیر بیای هاااا!خوب باشه برو سوگند!!

ادامه نوشته

طلســــــــــــم!!

هـــَــــــــــــــی وای چرا عروسیمونو الان نگیریم؟چرا عقدیمونو الان نگیریم؟!!اوه تو رو خدا!جشن نامزدی که دیگه به جایی برنمیخوره!

ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!

آخه من چیکار کنم چرا اَد همین امتحانای من که شروع میشه یهو افکارتون زوم میکنه رو جمله های بالا؟!

بعد تعطیلات تابستون که میاد باید مگس کیش کنیم؟اصلا نوروزو واسه چی گذاشتن؟نه از جشن چیزی میفهمم نه از امتحانا!!

درود و سلام ویژه خدمت همه ی دوستان بامعرفت!!!

الان یه چند روزی از آخرین درگیری میگذره! ولی تو این مدت غیر از درگیری امتحانات یکی دیگه هم بود!البته ازون لحاظ که باعث میشه کلی از وقت آدم گرفته شه!!!!

شما به طلسم اعتقاد دارین؟ یه چند سالی شده یه طلسمی افتاده تو این فامیل و آشناهای ما که دقیق همین موقع امتحانای پایان سال ِمن که میرسه اینا اون جملات بالا تو افکارشون پلیدانه رژه میره و همشون یاد جشن وسرورشون میفتن!دایــــــــــــــی،دختر عمو،دختر خـــــــــاله جون،دوست،..حالا چرا میگم من؟!چون سالای پیش امتحانات تو خرداد بود اینام تو خرداد میگرفتن!امسال که حجم امتحانام تو تیر بود خیلی اعجاب انگیز ۳تاش افتاد تو تیر!

ماشالا همشونم که فابرییییییییییییییییییییییییییییییییک!اصن نمیشه هیچ کاریشم کرد!آخه تو عمر مگه چندتا ازین فرصتا پیش میاد؟!

مذاکره هم که نمونه ی بارز آب تو هاون کوبیدنه!!! حالا اینا یه طرف!میگن باید سنگ تموم بذاری! :|رو که نیس ماشالا!جوشکار جهنمه!

(حالا یکی ندونه فک میکنه من خبره اینجور کارام!:دی)

بله دیگه!!منم میذارم رو حساب اینکه شدم یه فرشته پر برکت که هر سال یه سری به واسطه شانس ِ من (:|) پرتاب میشن خونه بخت!!

فک کنین وضع چقد وخیمه!

ـ داداشم میگه:اَه سوگند امتحانات داره تموم میشه پس فلانی کی میخواد عروسی بگیره!!

ـ چون عروسی داییم یه سال مصادف شد با امتحان حسابان نهاییم منم هر چند وخ تیکه میندازم بهشون!!به زنداییم میگم میبینین چقد نمره هام قبل و بعد عروسیتون فرق میکنه؟!بعد میگم لابد الان میگه خوب حالا ببخشید دیگه نمره هات قبل عروسی یکم نزولی بود!!(همون نیم و هفتاد و پنج صدم )نه گذاشت نه برداشت یکــّاره گفت دیدی عروسی ما چه خوش یمن بوده که بعدش نمره هات صعود کردن!!!کشک تلقی شدن تلاشت واسه امتحان بماند،این خودکشی کردن تو عروسی که میشه زرشـــــــــــک، آدمو میکشه!!

ـ وقتی بین چند تا تاریخ واسه عروسی مروسی گیر میکنن خودم به صورت ناخود آگاه میفهمم احتمالا باید یکی از درسای تخصصیم هدف گرفته شده باشه!!!:)

دیگه اینجور موارد باعث میشن گاهی بشم اصغر ترقه!!و وقتی برق ۳ فاز بپره از سوگند چی میشه؟!زندایی رو که نمیشه کاریش کرد چون زور داییمو ندارم! بیچاره داداشم!

پ ن:ازونجایی که اصن آدم کینه ای ای نیستم حتما این تاریخ عروسیاشونو جبران میکنم!حتی اگه شده در این راه جونمو بدم!:)

پ ن:من اصـلا نمیدونم بدشانسی چیه؟! :)

پ ن:راستی این لبخندا رو داشتین که!اوج حرص و عصبانیت در اینجا!

 

پ ن :اینارو فقط گفتم یکم حرصم بخوابه و آروم شـــَـمااا!!وگرنه این پست ذره ای جنبه ی توجیهی واسه کیفیت امتحاناتمو نداشت ها!!دروغگو

یه چشمه از قیافه طرفی که عصبانیم میکنه!

قبل از عصبانیت سوگند :دی    بعد عصبانیت سوگند :دی

 

درگیری!!

ای بابا!هــــــــــــــــــــــــــــــــِــی روزگار!

هر کاری کردم نتونستم روشو بندازم زمین!!

خوب سخته دیگه!منم دوس نداشتم برم!

اونروز:

من مشغول مرموز بازی بودم   که صدام کرد!

_سوگندددددددددددددددددددددددددد؟

+هان چی شده؟

_ بالاخره میخوای چیکار کنی؟

+چیو؟[تصویر: 65.gif]

_سوگند نمیخوای واسه همیشه که بری!فقط یه مدت کوتاهه!

+ خب کوتاهه که کوتاهه ،نمیخوام!

_ ببین منکه به ضررت نمیگم که!واس خودته!

+خودم میدونم!!!!!!

یهو گفتش سوگند الانشم خعلی دیر شده ها!

تازه یکم به خودم اومدم، وااااااااااااااای نکنه واقعا...

ولی گفتم:

+"نــــــــــــــــــه!هیچ وقت برای موفقیت دیر نیست!"تازه با یه مشت گره کرده اینو گفتم که کاملا حالت شعارگونشو حفظ کنه!

من:    اون:

بعد گفتش آفرین دختر خوب دیگه بیا برو از الان شروع کن که باید هوش سرشارتو به بشر نشون بدی!

منم حالم ازینجور تشویقا به هم میخوره گفتم :چی میگی!بشر کیلو چند!فعلا مملکت نیاز نداره!فعلا این برگه های امتحانی نیاز دارن که سفید تحویل داده نشن!

من:   اون:عصبانی

بعد گفتش ینی واقعا فکر میکنی میتونی ترک کنی؟!

گفتم نه به اون حرفات نه به این یکی!اگه اینجوری که تو روم حساب باز کردیه که از قبلا هم بیشتر میام!

من: [تصویر: 65.gif]   اون:عصبانی،انتخاب با خودته با کدوم؟ یایا

دیگه نزدیک بود بخورم که گفتم نه بابا شوخی کردم!

من:   اون:

+سعی میکنم بچسبم به کتاب!دیگه هر وخ خعلی درسا اعصابمو گیجی میجی کردن میام نت تخلیه عصبی!

من:  اون:

_ تخلیه عصبی؟

+ نه بابا بی تلبیت!ازون لحاظ که نه!میام به دوستان یه سری بزنم حال و هوام عوض شه!

_سوگند برو حداقل یکم از دست بلاگفا راحت شی!

+:

یهو یادم اومد!  

همه ی این اعصاب خوردیایی که ب خاطر بلاگفا بود!!چقد با کله ی باند پیچی شده اومدم نوشتم!

هــــــــــــــــــــــــــــی!

اونقد اونموقع دلم میخواس برم علیـرضا.ش رو پیداش کنم این انگشتمو بکنم تو چشمش!عصبانی

یکم دلم خنک شه!

تو همین فکرا بودم که یهو یه چیز بدتر یادم اومد!

داشت اشکم درمیومد با ناراحتی و جیغ گفتم:

+خداییش همه چی یه طرف!!! اینی که اون طرفه رو چیکار کنم؟!اینکه نمیتونم یه مدت اوووووووووووووووول شمو کجای دلم بذارم!!

اصن اگه فراموووووش شم چیییییییییییییییییییییییییییی؟!

_ اَه(با لحنی کشیده)،دیگه شورشو درآوردی یه دو روز نت نمیخوای بیای فقط هااا!

+یکی دو روز نیس!یه ماااااااااااااااااااااااااااهه!

_خوب حالا!

+هی وجدان اونجا رو نیگا!!!

 به به ب خودم وجدانو هم پیچوندم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بله دوستان ،اول ازهمه درووووود فراوان!

بعدشم باید بگم قربون نامنحرف نبودنه افکار و دید مثبت نیگا کردنتون!!! :)

همونطور که متوجه شدین نوبتی هم باشه به زور نوبت درسه!

دیدم منم باید خدافظی کنم،البته به سبک جدید!

اون مکالمه ها هم درگیری بین ندای وجدان و احساس بود!

من؟ندای وجدان؟فک کن! 

یه طلب هم از همتون داشتم!

چه طلبی؟

خوب طلب حلالیت دیگه!

چون آخرش یا درسا سر من یه بلایی در میارن یا من سر اونا!

اگه بدی ای،مرموز بازی ای چیزی از ما دیدین به خفنی ینی خوبی خودتون ببخشید!

دعا کنین وقتی میخوام بخونم افکار من این خاطرات مهد کودک با کیفیت HD رو ولش کنه! ;)

خداییش این دانشجو بودنم دب بردیه ینی بد دردیه! :(

تصویر زیر رو توجه بنمویین:

درس


سوالای امتحان همینجوری نیس جان ما؟:( هس!

+حالا یه چیز مهم هم بگم،با توجه به خصلت ایرانی بودن ازون جملات 20 فعلی ردیف میکنم:

رفتم برم بخونم نیام برگردم ببینم نیومدین ،میگرخم میخوردم میشکنمااااااا!

برگردم بیام ببینم اومدین رفتین،نفراموشیدینم بخوشحالم بذوقم،بکوبم بزنم سرم رو تو مونیتور!

+ وقت و بی وقت ، دم وقت ، اول وقت ، وسط وقت ، آخر وقت و خلاصه همه وقت به یادتونم!

 

ادامه نوشته

ایــــــــرانیا!!!

حتما تا حالا شده به ایرانی بودنتون افتخار کنین!!!

باید بدونین ایرانیا منحصر به فردن واقعا!!

ینی یه سری کارا هس که فقط ایرانی جماعت از پسش برمیاد!!

دلایل کاملا مستند دارم که میگم البته شاید شنیده باشین ولی نشنفته بگیرین!!ایناهاش:

فقط یه ایرانی میتونه:

فقط يه ايرووني ميتونه يه جمله با 20 تا فعل بسازه: داشتم مي رفتم برم ديدم گرفت نشست گفتم بذار بپرسم بيبينم مياد نيمياد ديدم ميگه نميخوام بيام بذار برم بگيرم بخوابم.

:

فقط تو ايرانه كه وقتي راننده ميخواد دنده عقب بگيره همه سر نشيناي ماشين به عقب بر ميگردن!!

:

فقط يه زن ايراني ميتونه ملكه زيبايي جهان رو ببينه بعد با غرور بگه اين كجاش خوشگله؟؟؟!!

:

فقط يه ايروني فکر ميکنه 3 ثانيه اول و آخر چراغ قرمز در واقع همون چراغ سبزه!

:

فقط يه ايراني ميتونه 250 فيلم برتر تاريخ سينماي جهان رو در يک پکيج استثنائي به قيمت 10 هزار تومن بفروشه!!

:

فقط يه مرد ايراني ميتونه قبل از ورود به اتاقي که نامحرم توشه ، همزمان در بزنه و يا الله بگه و چند ميلي ثانيه بعد توي اتاق باشه!

:

فقط يه ايراني ميتونه قبل از مرگ يكي بگه ...روحش، بعد از مرگش بگه روحش شاد!

:

ادامه نوشته

توجیه های مرموز!

دیدین بعضی وقتا یه اتفاقایی تو زندگی آدم میفته و یه چیزایی میبینه و میشنوه که میخواد این سرشو تن تن بکوبه تو مونیتور که مغزش بریزه بیرون!!!!!عصبانی

بعد میگن چرا اعصاب نداری!!!!

_ اینم یه سری ازون اتفاقات:

تلويزيون داره اتش سوزي جنگلهاي استراليا رو نشون ميده .خواهر زاده ش ميگه خاله حيف شد دماغت رو عمل کردي وگرنه الان خرطومت را اب ميکردي ميرفتي اتيش را خاموش ميکردي.خواهر زاده است آخه!

:

 واسه دوست دخترت شارژ می فرستی، بعد میگه تو بزنگ !

:

میری از خودپرداز پول بگیری، رمزتو میزنی پول بر میداری، بار دوم کارتو میذاری، رمز رو اشتباه میزنی، یکی از پشت میگه: آقا رمزتو اشتباه زدیها!عصبانی

:

رفتیم باغمون، دیدم جا نیست برای خودمون که بشینیم!

:

پسورد اینترنت وایرلسم رو عوض کردم، همسایمون زنگ زده میگه پسوردتو عوض کردی؟ میگم نه! میگه آخه قبلاً شماره موبایلت بود، الان هرچی میزنم کانکت نمیشم! عصبانی

:

رفتم شلوار جین بخرم، اولی رو پرو کردم یه کم تنگ بود. فروشنده گفت: یه دوبار بپوشی جا باز می‌کنه! دومی رو پوشیدم یه کم گشاد بود. فروشنده گفت: چیزی نیست یه دو بار آب بخوره تنگ میشه !

میری آدامس اوربیت بخری ، بقاله به جای بقیه پول، بهت آدامس شیک میده !

:

یه تی شرت خریدم کلی مارک نایک روشه بعد رو یقه‌ش نوشته تولیدی برادران عباس‌پور !

یا فک کردین چرا تا میری دو کلمه درس بخونی حتی خاطرات دوران مهد کودک اونم با وضوح HD یادِت میاد!

:

فدراسیون فوتبال فقط تو ۶ ماه، نیم میلیارد تومن از فحاشی فوتبالیستها درآمد داشته ! یعنی به عبارتی قیمت فحش از قیمت طلا زده بالاتر!!

_ این اعتیاد جووونا میدونین از کجا نشئت میگیره؟!!!!!

ميگن هر نخ سيگار 3 دقيقه از عمر آدم کم مي کنه! همچنين ثابت شده اگه از چيزي لذت ببري 5 دقيقه به عمر آدم اضافه ميشه! نتيجه : سيگارتون رو با لذت بکشيد تا 2 دقيقه به ازاي هر نخ سيگار به عمرتون اضافه بشه……..!!!!!!!

:

به راننده تاکسی میگه سیگارتو خاموش کن به دودش حساسیت دارم برمیگرده میگه جوونای سن تو کراک میکشن تو به دود سیگار حساسی !؟ 

(خوب طرف ممکنه به غرورش بربخوره بره طرف اعتیاد خدایی نکرده!)

_ یا مثلا یارانه ها!!!!

خبرنگار رفته تو یه روستا سوال میکنه با یارانه تون چیکار کردین؟ مرده میگه: قبض هامونو پرداخت کردیم، چندتا قسط دادیم، شهریه دانشگاه دخترمو دادیم، یه تراکتور هم خریدیم! تازه یه مقداری هم پس انداز کردیم!!!

:

قبلاً برق میرفت بابامون فحش رو میکشید به اداره برق الان برق میره خوشحال هم میشه!

_ یا این چاخانا! یکی میتونه میپیچونه یکی ضایع میشه:

یارو داشت واسه دوستش تعریف میکرد: آره، چند وقت پیش داشتم توی جنگل می رفتم، که یک دفعه یک شیر وحشی بهم حمله کرد، منم نتونستم فرار کنم اونم منو گرفت و خورد دوستش میگه: آخه چطوری میشه؟ تو که الان زنده ای و داری زندگی می کنی!! یارو میگه: ای بابا، کدوم زندگی؟ تو هم به این میگی زندگی!

:

پدر به دختر: دخترم این موقع شب تو بالکن چیکار میکنی؟ دختر: دارم ماهو میبینم بابایی! پدر: پس بی زحمت به ماهت بگو خبر مرگش اون ماشینشو خاموش کنه، صداش نمیذاره بخوابیم!!!


 

اینم یه مدل هلیکوپتری! 

 

اعتراف!!!

اعتراف کنـیـــــــــــــــد!!!

ني ني شكلك

 

دروووود ویژه به همه ی دوستان!!

 الان میخوام یه مطلبی بذارم که خداکنه نخونده باشین قبلاااااا!

اگه هم خوندین خودتونو بزنین به کوچه ی رضا چپ دوباره بخندین!

همتون باید اعتراف کنید!همــــــــــــه!!!!

یه دونه که واجبه حالا اگه از یکی بیشتر شد خدا خیرتون بده!!!

به چی باید اعتراف کنین؟!!!!

اعترافای آدمای مختلف رو در زیرتوجه بنمویین لپ کلام دستتون میاد!!!!

یه سری هم تو ادامه مطلبه!

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
.
.
.
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
.
.
.
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون  زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !
.
.
اعتراف میکنم سال سوم راهنمایی،رفتیم کارگاه حرفه وفن،قراربودسیم لخت روبچسبونیم به دوشاخه،گروه مازودکاروتموم کردن.ماهم حوصلمون سررفت،گفتیم خانم مادوشاخه رومیزنیم برق ببینیم کارمیکنه یانه؟؟!حرف ماتموم نشده بودکه یهواحساس خشکی بهم دست داد.وچراغاشروع به چشمک زدن کردن،وآوای جزجزازآسمون بلندشد!معلمون فقط سکته نزد…بعدشم دوشاخه روباخونسردی تمام دراوردم وبالبخندی زیباگفتم:إه خانم دیدی چقدبرق داشت،معلومه که سیمارودرست وصل کرده بودیم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه معما هم هست!!هر کی جوابشو پیدا کرد جایزه داره هااا!

تو ایران که انقد تورم رو همه چی تاثیر گذاشته و قیمتا به سرعت نور داره میره بالا یه چیزی هس که ارزش و قیمتش همش داره کم میشه!اگه گفتین اون چیه؟!

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

 

ذوق نوشت:

از همه ی دوستان تو پست قبل تشکر میکنم  فراووووون واسه محبتاشون!

 فدای همتون!

:

:

ادامه نوشته

یه استارت مرموزانه!!!!


یه سلام ویژه به همه ی بروبچ عزیز!

واااااااااااااااای بالاخره این وب افتتاح شد!!!!!

احساس میکنم الان یه بار بزرگی از دوشم برداشته شده!!!!

الان که فک میکنم با خودم میگم من چطوری میتونستم این باری رو که به

 دلیل تیکه های متنوع و عظیم دوستان هر اپسیلون ثانیه یه تن بهش اضافه

میشد رو تحمل کنم اونم تا تابستون!!

فک کنم همه ی امتحانامو میفتادم!

علی الخصوص این اواخر!توجهتون رو به چند تاش جلب میکنم:

داش پوری 

صالی جون

از تیکه های بهارجون

اینا خوباش بود،حالا اینارو داشته باش:

الهام  از تیکه های شدیدا نچسب!           

هــــــــــــــی روزگار!

رفع شک تو ادامه مطلب!

اینقد وارد فرعیات شدم مطلب اصلی یادم رفت:

هم اکنون میخواستم از همه ی شما دوستای گرامی تشکر کنم خعلی زیااااااد!


ابجی الهام گل گلابم!که من همش تو وبش افتاده بودم!

آتشفشان معرفت وخنده و شوخی و در عین حال مهربونی!

الهام جون اینم کادویی که خواسته بودی!

بری وبش کم کمش از خنده پس میفتی! دروغگو

 


 

آبجی الهه گل، آتشفشان مهربونی و بامرامی وبامزه ای و بازم مهربونی!

هم شاعره هم قراره ازون منجمای توپ بشه!!!

تازه تیکه هم نمیندازه!

بری وبش ممکنه به صورتهای مختلف بیای بیرون!یایا!


 

داش پوریای نمک!آتشفشان مزه و خندوندن و" تیکه انداختن"!

کلا بری وبش حتما با نیش باز میای بیرون! دروغگو

داش پوری دیدی آخر به تابستون نکشید!

 


بهار جون ِ رعنا!که  آتشفشان احساسات ومهربونی هستش!

بری وبش حتما از خوندن مطالبش لذت میبری!یه جوری مینویسه که حس میکنی تو اون نوشتش حضور داشتی!

بهار جون الان دیگه امکان پیشرفتو دارم مگه نه؟!

 


صالی جون آتشفشان مزه و تیکه انداختن!

بری وبش از خوندن خاطره های خشنگ و بامزش شاد میشی!

صالی جون فک کنم دیگه مشکل دید و بازدید و رفت و آمد حل شد!

 


تارا جون!اتشفشان انژی و شادسازی!!

با شکلکا حرف میزنه وبلاگشم مجیکه!!

بری وبلاگش مجیک شده میای بیرون!

تارا جون دیگه میتونی بیای خونه ی خودم!

 


شیداجون!که یه از خدا بیخیری وب ۲سالشو هکید!

ولی  کم نیاورد دوباره وب زد!

آتشفشان لطف و معرفت و مهربونی!

شیدا جون به نظرت ازین به بعد دیگه چجوری میتونم بشتابم به سمت علم؟!

 


دل آرام جون!یه خانوم هنرمند!

که این اواخر زمین و زمان دس به دست هم دادن نتونه آپ کنه!

آتشفشان احساس!




               


نرگس جون یه نوجوون باحال!

وب قبلیش ویروسی شد،یکی دیگه زد!

وبلاگش آتشفشان خندس!





3وگند

سوگند جون!

عخش مرموزیت!

حالا که اومدی وبلاگش چجوری خواهی رف بیرون؟!!

امیدوارم با کله نری و شاد بری بیرون!

اصلا مرموز بری بیرون!


خوب اینم از اینهمه دوست آتشفشان!

الان کلا وبم تبلیغاتی شد رفت!

آخه وقتی میخواستم ثبتش کنم بلاگفا اخطار داد امکان درج پست تبلیغاتی وجود ندارد!

چاکر همه ی دوستای عزیز!


تولد نوشت:

پلک جهان میپرید...

                          دلش گواهی میداد....

                                                      اتفاقی می افتد...

                                                                               اتفاقی می افتد...

اتفاق افتاد....

                              و فرشته ای از آسمان فرود آمد...     

 قدم نو رسیده مبارک!

الهام جون تولدت مبارک!هزار ساله بشی!سالم و خوش باشی تا ابد و ایشالا به همه ی آرزوهات برسی!I Love You 


آهنگ ِ مشکوک نوشت!

آهنگ وبم رو با جون و دل تقدیم میکنم به همه ی مشکوکای عزیز!!

      

  عین حرف طرف ():

خداییش چه هماهنگ میرقصیما!!!!   :دی

خداییش عجب صحنه ایه هااا!

        عین عمل دوستان():

 

این کلیپای کوتاه از پارتی(تولد)پریشب لو رفته!اینقد گفتم بچه ها ولش کنین رقص گروهی میخوایم چیکار!عصبانی

این داداها مگه حرف گوش میکنن!داش پوری اون لباس۲۱ چیه پوشیدی اوخه!

چرا اصن کلاه سرته؟!تو مشکوک میزنی کلاه سرت گذاشتی شناخته نشی؟!

انگار از قبل میدونستی قراره لو بره!!!!عصبانی

الهام اون پسر لباس قرمزه ی ته رو شناختی کیه؟!اولش ح داره!

تازه عکس بالا که چیزی نیس!یه بیکار رفته از هلیکوپتره هم عکس متحرک گرفته!

فلفلی تو هم که تو هلیکوپتری که!!!

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

معلوم نیس کدوم مرموزی بوده رفته این عکس و کلیپا رو انداخته!!!!!

مخلص همه ی دوستان گرام!اینم یکی دیگه!وقتی طرف() سرگرم خودش بوده ویواشکی میرقصیده!

خداییش صحنه ی خفنی رو شکار کرده هر کی کلیپو ضبطیده!!!رقص مایکلی!!فقط کاش یکم بیشتر میگرف!

ادامه نوشته